شهریورانه

دوباره باران گرفت...

باران معشوقه ی من است؛باران یعنی قرارهای خیس

باران یعنی...

تو!برمیگردی

شهریورانه...

شبی بود منتهی به پایان اردیبهشت دیرهنگام بود ماه کامل بود! نشسته بودم و غرق چهره ی معصوم پسرک غرق در خواب به این فکر میکردم که عادت با آدمها چه ها که نمی کند...عادت همیشه به حق بودن،عادت با پیش فرضهای ذهنی ثابت تصمیم گرفتن،عادت فراموش کردن هر آنچه آزارت میدهد، عادت به روزمرگیها چسبیدن، عادت دیگر عاش شهریورانه...ادامه مطلب

زنهای عاشق بی دفاع ترینند و مظلوم ترین...

خاصه آنها که کسی در مقابل عشق شان عشق ابراز نکرده است!

زنهای عاشق دست آخر خودشان را از این بی همه چیزی خلاص میکنند درست مثل زن فیلم خشم و هیاهو...

شهریورانه...

چهارده شهریور است و من سی و چهار ساله می شوم نوشتنم نمی آید اما دلم میخواهد برای امروز چیزی نوشته شود اینجا که بعدترها بیایم و حال امروزم را بیاد بیاورم یادم می آید سال پیش چقدر بحران داشتم حوالی روزهای منتهی به روز تولدم چقدر غمگین بودم و خودم را الکی میزدم به شادی که جمعی از فامیل که این را درک کرده بودند برایم تولدی سورپرایز گرفتند و من هی خودم را زدم به بیخیالی و خوشحالی برای خودم نوشتم تولدم مبارک با تزیین گل و قلب و گذاشتمش توی گروه و چه بلوایی که نشد... امسال اما نه به تنهایی سال پیشم و نه به آن غمگینی چه بحرانها همیشه هستند و هر روز به شکلی توی شرک شهریورانه...ادامه مطلب

تهوع دارم از آحرین باری که گریه ی یکی از نیروها را دیده بودم مدتها می گذشت امروز اما دوباره این اتفاق افتاد هیچ چیز مطلقا هیچ چیز برایم سنگین تر از اشک یک مرد نیست خاصه مردی که بخاطر قسط و وام و مخارج زندگی و شرمندگی جلوی خانواده اش اشک میریزد مردی که برغم هیکل تنومندش و ظاهرش زیر اشکهایش هی کوچک می شود هی آب می شود و من کاری از دستم بر نمی آید قلبم درد میکند و کاری از دستم بر نمی آید انبوهی از فرمهای گزینش نیروی انسانی روی میز کارم ریخته است توی این چند رورزه جوانهای مثلا جویای کاری را دیده ام که به هر بهانه از زیر کار در می روند که راحت طلب و شل و واررفته شهریورانه...ادامه مطلب